Home ✿ Profile ✿ Email ✿ Design
مرد نصف شب در حالیکه مست بوده میاد خونه
دستش میخوره به کوزه ی سفالی گرون قیمتی که زنش خیلی دوسش داشته,
میوفته پایین و میشکنه مرد هم همونجا خوابش میبره...
زن اون رو میکشه کنار و همه چیو تمیز میکنه...
صبح که مرد از خواب بیدار میشه انتظار داشت که زنش جر و بحث کنه و این
کارو تا شب ادامه بده...
مرد درحالیکه دعا میکرد این اتفاق نیفته میره اشپزخونه تا یچیزی بخوره...
که متوجه یه نامه روی در یخچال میشه که زنش نوشته :
عشق من صبحانه ی مورد علاقت روی میز امادست... من صبح زود باید بیدار
میشدم تا برم برای ناهار مورد علاقت خرید کنم...زود برمیگردم پیشت عشق
من...دوستت دارم خیلی زیاد...
مرد که خیلی تعجب کرده بود میره پیشه پسرش و ازش میپرسه که دیشب چه
اتفاقی افتاده؟
پسرش میگه:دیشب وقتی مامان تو رو برد رو تخت خواب که بخوابی و شروع
کرد به اینکه لباس و کفشت رو در بیاره تو درحالیکه خیلی مست بودی بهش
گفتی:
هی خانوووووم ....
تنهااااام بذار .... بهم دست نزن ...
من ازدواج کردم...
♥ ♥♥♥♥ سلامتی همه ...
نظرات شما عزیزان:
.gif)
Tags :